مرکّب از: بی + درم، بی سیم. که درم ندارد. بی پول. فقیر: اوحدی گر تو صد زبان داری عاشق بی درم زبون باشد. اوحدی. محتشم را بمال مالش کن بیدرم رابخون سگالش کن. نظامی. چرخ نه بر بی درمان میزند قافلۀ محتشمان می زند. نظامی. رجوع به درم شود
مُرَکَّب اَز: بی + درم، بی سیم. که درم ندارد. بی پول. فقیر: اوحدی گر تو صد زبان داری عاشق بی درم زبون باشد. اوحدی. محتشم را بمال مالش کن بیدرم رابخون سگالش کن. نظامی. چرخ نه بر بی درمان میزند قافلۀ محتشمان می زند. نظامی. رجوع به درم شود
مرکّب از: بی + فره، بی شوکت. بی فر. بی شکوه: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان. بهرامی. و رجوع به فره شود، ناقواره. پارچه و قماش که از قدر حاجت بیشتر یا کمتر است. پارچه که یا ناقص و یا زائد از جامۀ مقصود باشد. (یادداشت مؤلف)، - بی قواره بریدن، نه باندازه برش دادن
مُرَکَّب اَز: بی + فره، بی شوکت. بی فر. بی شکوه: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان. بهرامی. و رجوع به فره شود، ناقواره. پارچه و قماش که از قدر حاجت بیشتر یا کمتر است. پارچه که یا ناقص و یا زائد از جامۀ مقصود باشد. (یادداشت مؤلف)، - بی قواره بریدن، نه باندازه برش دادن
دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی، واقع در چهل هزاروپانصدگزی شمال باختری خوی و سه هزاروپانصدگزی جنوب باختری شوسۀ خوی به سیه چشمه. منطقه ای است کوهستانی و سردسیر سالم و دارای 2490 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است و از راه ارابه رو میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی، واقع در چهل هزاروپانصدگزی شمال باختری خوی و سه هزاروپانصدگزی جنوب باختری شوسۀ خوی به سیه چشمه. منطقه ای است کوهستانی و سردسیر سالم و دارای 2490 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است و از راه ارابه رو میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 102 هزارگزی شمال باختر اسفراین و پنجهزار گزی جنوب شوسۀ عمومی بیرجند به شقاق. جلگه. سردسیر دارای 97 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
دهی از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 102 هزارگزی شمال باختر اسفراین و پنجهزار گزی جنوب شوسۀ عمومی بیرجند به شقاق. جلگه. سردسیر دارای 97 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
مرکّب از: بی + مدرک، بی دلیل و برهان. بدون بیّنه. رجوع به مدرک شود، ابله و احمق و نادان و هرزه گو. رجوع به معنی شود. ، بدون مقصود و اراده. (ناظم الاطباء)، بی قصد واراده: بنالد مرغ با خوشی، ببالد مور با کشی بگرید ابر با معنی، بخندد برق بی معنی. منوچهری. ز دست ف تنه این اختران بی معنی ز دام عشوۀ این روزگار دون پرور. ؟ - سخن بی معنی، گفتاری پوچ و لغو و میان تهی. (از یادداشت مؤلف)، کلامی که مقصود و مراد متکلم از آن فهمیده نشود. (ناظم الاطباء)، ، بی حقیقت. بی خرد: چون مرا دید ایستاده بر کنار رودبار گفت ای بی معنی سنگین دل نامهربان. فرخی. چند صورت آخر ای صورت پرست جان بی معنیت از صورت برست. مولوی. گرت اندیشه می باشد ز بدگویان بی معنی ز معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی. سعدی. ، بی اساس. نامعقول: سخن شریفتر و بهتر است سوی حکیم ز هرچه هست درین روزگار بی معنی. ناصرخسرو
مُرَکَّب اَز: بی + مدرک، بی دلیل و برهان. بدون بیّنه. رجوع به مدرک شود، ابله و احمق و نادان و هرزه گو. رجوع به معنی شود. ، بدون مقصود و اراده. (ناظم الاطباء)، بی قصد واراده: بنالد مرغ با خوشی، ببالد مور با کشی بگرید ابر با معنی، بخندد برق بی معنی. منوچهری. ز دست ف تنه این اختران بی معنی ز دام عشوۀ این روزگار دون پرور. ؟ - سخن بی معنی، گفتاری پوچ و لغو و میان تهی. (از یادداشت مؤلف)، کلامی که مقصود و مراد متکلم از آن فهمیده نشود. (ناظم الاطباء)، ، بی حقیقت. بی خرد: چون مرا دید ایستاده بر کنار رودبار گفت ای بی معنی سنگین دل نامهربان. فرخی. چند صورت آخر ای صورت پرست جان بی معنیت از صورت برست. مولوی. گرت اندیشه می باشد ز بدگویان بی معنی ز معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی. سعدی. ، بی اساس. نامعقول: سخن شریفتر و بهتر است سوی حکیم ز هرچه هست درین روزگار بی معنی. ناصرخسرو
نام قریه ای است از محال ّ ابهررود زنجان. (ناظم الاطباء). قریه ای است در راه تبریز که کاروان در آن نزول کند. (انجمن آرای ناصری). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده: قصبه ای است جزو دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان، واقع در 6هزارگزی شمال باختری ابهر سر راه شوسۀ زنجان به قزوین. جلگه و سردسیر است. آب آن از قنات و رود خانه ابهررود. محصولات آنجا غلات، کشمش، انگور، میوه، گردو، یونجه و قلمستان. شغل اهالی زراعت، گلیم و جاجیم بافی. ایستگاه راه آهن در 5هزارگزی شمال این قصبه است. دارای پست خانه، تلفن و تلگراف و شعبه خرید غله و پاسگاه ژاندارمری و پمپ بنزین و از سال 1324 هجری شمسی کار خانه کبریت سازی اقتصاد در خرم دره دایر شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
نام قریه ای است از مَحال ّ ابهررود زنجان. (ناظم الاطباء). قریه ای است در راه تبریز که کاروان در آن نزول کند. (انجمن آرای ناصری). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده: قصبه ای است جزو دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان، واقع در 6هزارگزی شمال باختری ابهر سر راه شوسۀ زنجان به قزوین. جلگه و سردسیر است. آب آن از قنات و رود خانه ابهررود. محصولات آنجا غلات، کشمش، انگور، میوه، گردو، یونجه و قلمستان. شغل اهالی زراعت، گلیم و جاجیم بافی. ایستگاه راه آهن در 5هزارگزی شمال این قصبه است. دارای پست خانه، تلفن و تلگراف و شعبه خرید غله و پاسگاه ژاندارمری و پمپ بنزین و از سال 1324 هجری شمسی کار خانه کبریت سازی اقتصاد در خرم دره دایر شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی، که در 11 هزارگزی شمال خاوری خوی و 4 هزارگزی باختر شوسۀ خوی به جلفا در جلگه واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 560 تن سکنه و آب آن از رود خانه قودوخ بوغان تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و پنبه و کرچک و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راهش ارابه رو است. از راه تازه کند باین ده میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، کنایه از مردم صاحب همت و صاحب سخاوت. (آنندراج) (برهان) (فرهنگ شعوری) (هفت قلزم)
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی، که در 11 هزارگزی شمال خاوری خوی و 4 هزارگزی باختر شوسۀ خوی به جلفا در جلگه واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 560 تن سکنه و آب آن از رود خانه قودوخ بوغان تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و پنبه و کرچک و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راهش ارابه رو است. از راه تازه کند باین ده میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، کنایه از مردم صاحب همت و صاحب سخاوت. (آنندراج) (برهان) (فرهنگ شعوری) (هفت قلزم)